نمی گذره ..
دست هایم که دیگر با اشک هیچ کس به سمتش نمی روند و چشم هایم که با آه هیچ کس نگاهش نمی کنند شاید این من نیستم اما دیگر هیچ وقت نمی خواهم بدانم موهایت را کی کوتاه می کنی. نمی دانم .. بنویسم یا نه فکر کنم یا نه بگذرم یه نه ..... دیگر هیچ چیز نمی دانم جز اینکه آنچه فکر می کردم نبود. |لعنت به این فکر لعنتی من| رسیده ام به آنجا که خنده های درد آرامم می کند در گوشم زمزمه می کند: "تنها نیستی." تو هستی و همین "تو" که باشی دنیا آرام است، همه چیز هم امن و امان نه حرف هایشان نه نگاه ها نه پچ پچ هایشان دردم نمی آورد همین "تو" که باشی د.ر.د هجی نمی شود می روی، یک روز .. در یک کوچه ی خیس هر چه هست و نیست با خودت خواهی برد می دانم .. می دانم که می روی آنوقت من می مانم و برگ های رو به تاراج و یک مشت خاطره در کف دست هایم پس نگاهم نکن مثل همیشه با همان لبخند کوچکت سرت را به دیوار تکیه نده تا نگاهم کنی چون می دانم چون می دانی که این قصه خیس است نگاهت که میکنم، چشمانم را حبس نکن میان مردمک هایت سرت را پایین بینداز و سرد باش چون می دانم چون می دانی کسی که یک روز در آن کوچه خسته خواهد بود من نیستم بگذار کم کم عادت کنم نگاهم نکن.
من (برای تو) نوشت: تنها امیدم برای گفتن " نگاهم نکن" این است که بدانی، حواسم هست .. که نگاهم نمیکنی. من نوشت: نمیدونم چرا دوباره اینجام ..!
Design By : nightSelect.com |